بهشت کودکی
امروز، تمامِ خانواده
رفتند به روستای” کاهو “
در خانه ام و دلم گرفته
تنگ است دلم برای” کاهو”
تنگ است دلم برای آن ده
آن درهی سبزِ پُر شکوفه
آن اسب که میچرید تنها
در سبزهی دشتِ پُر علوفه
استخرِ پُرآب” هاشم آباد”
سرسبزی ِ کوچه باغِ” بیشه”
شبهای کنار رودخانه
در یاد من است تا همیشه
آن چادرِ توت را گرفتن
در زیر درختِ “باغ پایین”
آن شور و نشاط کودکانه
در بارش ِتوت های شیرین
آن خانه که گوشهی حیاطش
سبز است درخت پیر شاتوت
در تابش نور میدرخشد
هر دانهی آن به رنگ یاقوت
دشواری کوچهی “بیاوه”
در سایه ی شاخه های انگور
راهی که خودش شبیه مِیم است
میپیچد و میرود به آن دور
کاهو و درخت و باغ و چشمه
کاهو که بهشت کودکی بود
کاهو که هنوز بی نظیر است
کاهو که برای من یکی بود